ریحانة النَبی (س)

پایگاه نشر اشعار آئینی سروده شده توسط ذاکر اهلبیت(س) کربلایی مصطفی نصری

پایگاه نشر اشعار آئینی سروده شده توسط ذاکر اهلبیت(س) کربلایی مصطفی نصری

ریحانة النَبی (س)

این پایگاه در نظر دارد جدیدترین سروده های شاعر آئینی و ذاکر اهلبیت (س) کربلایی مصطفی نصری را جهت اشاعه فرهنگ عشق به اهلبیت (س)انتشار دهد.عزیزانی که تمایل دارند از سبک های این ذاکر اهلبیت (س) استفاده نمایند از طریق صفحه (تماس با ما) و ارسال نظر خصوصی اعلام نمایند.

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

میلاد امام الرئوف



میل شلوغی حرمت قصه ی زیارت شد


این بار جای شعر صحبت از گفتن حکایت شد


قصه رسید به اینجا که چشم صیادی


سمت مسیر عبور بچه آهویی هدایت شد


و مادرانه ترین حس آهوی مادر


تنها دلیل اصلی باران صد کرامت شد


وگوش به گوش رسید قصه به گوش تمام صیادان


از یک شکار پای ضریحی.... چنین روایت شد


اصلا خود خدا نوشت قصه ی آهو به صفحه ی تاریخ


اینگونه شد که راز اصل وجود رضا ضمانت شد


این قصه پشت به پشت رسیده به نسل تا امروز


هر معجزه کنار پنجره فولاد عین عادت شد


شاعر در ازدحام شلوغی گرد صحن عتیق


با التماس فقیر کمی نگاهت شد


در بیت هشتم شعرش اجازه می خواهد


تا آخرین نفس ز تو گوید اگر عنایت شد


دستی که خورده یک دفعه بر آن ضریح نور


با یک غزل سلام عرض ارادت ز راه دور


باب الجواد ،ساعت هشت، زائری تنها


اشکی که از کنار مژه روی گونه شد پیدا


در ازدحام طواف کوبوتران حرم


چشمش گرفته به آغوش برق گنبد را


گویا رسیده به مشهد و یا سه راه بهشت


زائر شده به نجف،کربلا و سامرا


اینجاست روضه ی رضوان شاه طوس


اینجاست خانه ی اصلی حضرت زهرا(س)


تسبیح و مهر و مفاتیح و عطر گلاب


نقاره می دهد خبر که مریضی گرفته شفا


با جامعه کبیره میان رواق دارالزهد


دل می زند به شوق تو آهنگ دلبری آقا


از لابه لای پنجره فولاد تان جوشید


هشت مرتبه علی ،هشت آسمان ، بیکران دریا


شمس الشموس سوره ی وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا تو


عالم فقیر نیمه نگاهت تو حج ما فقرا


من شدم ساکن مشهد شدم آواره ی تو


می شوم محو صدای خوش نقاره ی تو


 همسایه ی دیوار به دیوار توام خانه ات آباد


یک عالمه خواهش ،دوسه خط اشک  سپردم به پر باد


ای کاش آخرین نفس زائرت گرفته شود


در سجده ی نماز تحیت میان  گوهرشاد


ای کاش در صف جارو کشان فرش حرم


قرعه به نام همچو من دل شکسته می افتاد


میل حرم شده آشوب قلب مادر من


ای کاش شود زائراتان در شب میلاد


ایندفعه نذر کرده ببندد دخیل و می دانم


حاجت رواش می کنی از پنجره فولاد


باده زدم ز کاسه های طلایی سقاخانه


انگشت نما شده ام در حرم  هر چه بادا باد


دست خودم که نیست نام تو مسکر شده برای این شاعر


حدم ندیدن روی تواست منم دائم الخمر مادرزاد


اسفند گشته ام که شوم دود دست خادمتان


آن چوب پر که خادمتان زد به شانه تکانم داد


میل شلوغی حرمت قصه را به اینجا برد


گویا که دفتر شعرم به قم ورق می خورد


بال فرشته ها شده سایه برای این بانو


آقاست آنکه شده پس گدای این بانو


یک بام و دو هوا حکایت من شد در این شب ملکوت


آهو شوم و یا کبوتر جلد هوای این بانو


باید که ریسه ببندم میان این دو حرم


پیچیده عطر نان رضا در سرای این بانو


برگ برنده بین دو دست کریمه هاباشد


سوهان قم شده قرص شفای این بانو


معصومه است ماه منظومه ی رضاست


زیباست هر که هست خالق و خدای این بانو


هرکس دلش هوای فاطمه(س) کرده به قم رفته


آیینه ی تمام نمای فاطمه(س) سیمای این بانو


گل ها به عطر ملیح رخش گرفتارند


شد بوسه گاه ملائک رد پای این بانو


حاجت رواست پیش رضا زائر بی بی


اصلا رضا رضای خدا شد رضای این بانو


از صحن آینه تا صحن انقلاب راهی نیست


گشتم نگرد زیبا تر از این راه گذرگاهی نیست


قصه تو را سرود گوشه دفتر گل شد


تو آمدی شهر مدینه سراسر گل شد


با خود بهار را به دامن خانه کشیدی و


خندیدی و لبخند های مادر گل شد


وقتی خبر آمدنت وزید در گوش حرم


بالای گنبدتان جای کبوتر گل شد


خورشید بوسه زد به پیشانی ایوان طلا و بعد


در هر رواق پیراهن سبز مرمر گل شد


تا که نسیم یاس تو پیچید در جهان


قاب نگاه پر از عشق یک پدر گل شد


ای هشتمین ستاره ی منظومه ی علی


نام تو چون علی همیشه بر سر منبر گل شد


اصلا عجیب نیست که وقتی تو آمدی


باران شهر مدینه تا سحر گل شد


از طرح گل کاشی ایوان حرم بود اکنون


گل بوته ی باغ های قمصر گل شد


امشب خدا تمامی خود را کشیده است


زهرا(س) علی(ع) دوباره به دنیا رسیده است


در خلسه ای عجیب قصه به آخر رسید و بعد


از گوشه چشم زائرتان اشکی چکید و بعد


وقت اذان ظهر وضو کرد پای حوض حرم


خوشحال از اینکه ضریح را بوسید و بعد


افتاد یاد خاطره هایی که زندگی اش بود


در کوچه های ذهن نسیمی وزید و بعد


ناگاه رقص پرچم گنبد دلش لرزاند


همچون کبوتری سوی صحرا پرید و بعد


در راه فاصله ها را قدم زد و


از غیر هر آنچه بود دل برید و بعد


در بین راه همسفر حرف باد شد


تعریف یوسف کنعان شنید و بعد


یک آرزو توان حرکت اورا گرفته بود


در خلوتش نشست با یک امید و بعد


ایندفعه جای شعر و حکایت دلش گرفت


در دفترش ضریح کرببلا را کشید و بعد


آهی کشید و گفت عیدی مارا شما بده


جان جوادتان به منم کربلا بده








  • مصطفی نصری

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.