مسلک انسانیت
فریاد
هایت در گلو حبس است
حاجی
کمی آن دکمه را شُل کن
تسبیح
شاه مقصود را بردار و با ذکر
یک
لحظه روی حرف های من تامل کن
خودکار
داری؟حق امضا با شما حاجی
من
بی سوادم بی کس و کارم
با
شرع خود امثال من را می کنی تکفیر
تا
که ز افکار پلیدم دست بردارم
اسلام
تو یک رد مهر روی پیشانیست!
اصلا
چرا دین تو شد روی سرم مِنَّت؟
شاید
نماز تو حریص پول و قدرت بود
اینگونه
دارد آن وَلاَ الضَّالِّین تو غلظت
وقت
نماز حاجی تریبون را رها کن
شاید
صف اول برایت جا نباشد
محض
رضای خلق تجدید وضو کن
حاجی
برو مسجد خدا تنها نباشد
تو
اختلاست هم عبادت هست حاجی
با
این کت و شلوار و انگشتر و ته ریش
خیلی
پرستو در طوافت هست حاجی
ژیلا
هوایی شد رود ویلایتان کیش
حاجی
محرم ها حسابی خرج کردی
اصلا
برنج احتکار عطری دگر داشت
جای
فقیران سفره پُر مهمان ویژه
این
نذرها در دخلتان خیلی اثر داشت
ای
وای اگر هیئت کلیدش را تو داری
من
با یزیدم تو حسینی باش حاجی
یک
قطره اشکت کل بیت المال را بس!
آهسته
بر سینه بزن بس کن یواش حاجی
یک
لحظه روی حرف های من تامل کن
حاجی
به جان تو خدا دارم مسلمانم
هر
چند بعد از اخم های مستحب تو
از
این مسلمان بودنم گاهی پشیمانم
آموختم
در عمر سر تا پا گناه خویش
دین
جز درستی وصداقت نیست
آنجا
که حق الناس بر دوش است
بی
شک نمازت هم عبادت نیست
آری
خدای من به فکر انتقامش نیست
من
حرف لا اکراه فهمیدم شدم عاشق
او
مهربان تر هست از هر آشنایی
او
گفت رحمانم و خندیدم شدم عاشق
حاجی
تمام حوریان و جام ها از تو
من
از بهشت و کاخهایت سخت بیزارم
عیسی
به دین خود و موسی هم به دین خود
من
مسلک انسانیت را دوست دارم