دو خط نامه
و کاش نامه ی من هم به دستتان برسد
نوشته ام به نام خدا بعد آن سلام علیک
و قطره قطره چکیدم دوات دلتنگی
و خط به خط نامه نوشتم برایتان لبیک
چقدر جمعه برایم عجیب می گذرد
تمام ثانیه ها اضطراب می گیرند
برای آنکه دوباره غروب سر برسد
تمام عقربه ها هم شتاب می گیرند
نوشته ام کمی آقا به یاد من هم باش
سری بزن، به نگاهت فقیر و مسکینم
امان ز آرزوهایی که می رود بر باد
چقدر آرزو دارم به پات بنشینم
نوشته ام نگران محرمم امسال
بگو که بانی روضه چکار باید کرد؟
هزار دفعه بمیرم و خاک بر دهنم
جهان بدون محرم چکار خواهد کرد؟
بیا و شال عزایت بگیر روی سرم
کنار سینه زنان شور و دم با تو
میان سینه کتیبه زدم حسینه را
و بیت بیت روضه ای از محتشم با تو
صدای جوش و خروش سماور هیئت
ندا دهد که لبت را بزن به پیمانه
بگیر حاجت خود را شفا در این چایی است
و خوشبحال خادم دربار چایخانه
نگاه من به جهان وا شد از حسینیه ها
به روی پای پدر سینه زن شده ام
پدر همیشه دست مرا می گرفت در هیئت
درست با دعای پدر سینه زن شده ام
نوشته ام دو سه خط روضه پای این نامه
چقدره قافیه ها میل به جنون دارد
غروب جمعه گریزی شد و مرا می برد
قلم رسیده به جایی که رد خون دارد
غروب بود که خورشید را به نیزه زدند
غروب دور خیمه ها چقدر ازدحام شده
یکی برای دختر خود گوشواره ای دزدید
و داد زد، چه زود طلاها تمام شده!
و پشت خیمه دو چشم پلید می چرخید
کمک گرفت ز نیزه کمی زمین را گشت
رسید نیزه به رأسی به پوست آویزان
گرفت روی نیزه و سر دور نیزه اش می گشت
و کاش نامه ی من را خودت بخوانی تا
میان نامه مرا یکدفعه صدا بکنی
کنار اشک روضه ی مرقوم پای این نامه
به حال خسته ی من هم کمی دعا بکنی
غروب و خستگی زخم انتظاری تلخ
چقدر یاد منی تو دگر نمی دانم ..؟!
همیشه مصرع آخر به رسم دلتنگی
غروب جمعه برایت سمات می خوانم
#شاعر #مصطفی_نصری