به بهانه ی پانزدهم شعبان
هزار ویکصد و چندین بهار طولانی!
صدای پای ثانیه آهنگ صد پریشانی
تمام شهر پرسه زدم درهوای چشمانت
کشیده میل دلم سمت شعر بارانی...
تورا چشیده ام به طعم گلاب خوش همان نذری
تو را گرفته ام دمی آغوش،در ایستگاه مهمانی
تو نیستی و عزیز بعد نود سال منتظر بودن
دوباره سپند و جارو و جشن و همان چراغانی
کمی به فکر موی سپید پدر بزرگم باش!
شده است آفتاب لب بام و خوب میدانی
برای آنکه شما را به شهر برگرداند
چقدر شاعرانه برایت سمات می خواند
هزار و یکصد و چندین بهار پنهانی
گنج نهفته ی حقیقی یعقوبیان کنعانی
بت ها گرفته جای خدا را خلیلی نیست
جنگ است و آتش جهل است و کو مسلمانی؟!
آری به حکم شرع خون برادر حلال شد
تکرار تلخ فتنه ی آن نیزه های قرآنی
آقا تورا میان منتظرانت چه زود گم کردیم!
وقتی ظهور شد خلاصه به یک حرکت خیابانی
کودک کشی، جهاد نکاح و نگاه تکفیری
ذبح حقوق بشر با حقوق شیطانی
هزار و یکصد و چندین بهار در به دری
هزار ویکصد و چندین قنوت خونجگری
هزار و یکصد و چندین بهار روی زمین
سردار بی سپاه هستی و خورشید خانه نشین
ما نان حرف شما روی صحنه ها خوردیم
نذر ظهور عدل گسترتان سفره هایمان رنگین
عادت به غیبت طولانی شما کردیم
خود را به خواب زدیم چه خوابی چقدر سنگین!
در جهل نو همگی قوطه ور شدیم آقا
گویا شدند مدعیان ، به ظهورتان بدبین
هر جمعه می گذرد با دعا و ندبه و اشک
مال حرام کرده اثر که نمی رسد آمین
حرف نگفته زیادست و شعر من ناقص
تقدیم تو هزار و یکصد و هشتاد و چار نرگس
- ۹۷/۰۲/۱۳