ریحانة النَبی (س)

پایگاه نشر اشعار آئینی سروده شده توسط ذاکر اهلبیت(س) کربلایی مصطفی نصری

پایگاه نشر اشعار آئینی سروده شده توسط ذاکر اهلبیت(س) کربلایی مصطفی نصری

ریحانة النَبی (س)

این پایگاه در نظر دارد جدیدترین سروده های شاعر آئینی و ذاکر اهلبیت (س) کربلایی مصطفی نصری را جهت اشاعه فرهنگ عشق به اهلبیت (س)انتشار دهد.عزیزانی که تمایل دارند از سبک های این ذاکر اهلبیت (س) استفاده نمایند از طریق صفحه (تماس با ما) و ارسال نظر خصوصی اعلام نمایند.

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

روضه خانگی

 

کوچه در کوچه حرف روضه شده
می رسد طبل تفرقه برگوش 
عده ای می دمند بر آتش 
که شود شمع روضه ها خاموش
توی بازار داغ شایعه ها 
چقدر جهل مشتری دارد
شمر می خواست انحرافش را
به حساب حسین (ع) بگذارد
در نبردی که ظاهرا خیر است
شر تمام سپاهش آورده 
ریش هایی که تیغ شان تیز است
عقده هاشان چقدر گل کرده
کوفه این روزها سرش گرم است
همه تغییر شغل دادند 
دست هایی که جو درو می کرد
فکر تولید تیر افتادند 
و گروهی به نام حاکم شرع
جان امت بهانه می کردند 
ظاهراً ضد جنگ طلبی 
زندگی را نشانه می کردند
درهم حوض خون یزید 
قلم عفو دست ابن زیاد
خلاء اعتقاد راسخ شهر 
وصلت ترس و زر مبارک باد
چهارده قرن بعد آن ایام
سرنوشتی که می شود انکار
زخم هایی که بازتر شده است
دردهایی که می شود تکرار
جهل شمشیر مردم صفین 
فتنه ی شوم نیزه و قرآن 
بی علی خواندن نمازتان مقبول
بی علی می شود مگر ایمان؟!
اشعری ها بروی منبرشان
دین مردم معامله کردند 
عده ای در اتاق ابن عاص
عجله در مصالحه کردند 
عده ای در پی امان نامه 
در رکاب یزید جان دادند
اندکی آن طرف وهب هایی
اصل اسلام را نشان دادند
چهارده قرن زندگی کردیم
چهارده قرن پای تو مُردیم
همه ی دل خوشی مان این است
نمک روضه ی تو را خوردیم
پدرم توی گوش من می گفت
 یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ روضه
پسرم هر کجا دلت تنگ است
ذِکْرُهُ شِفآءٌ روضه
پسرم این تو و خود ارباب
که حسین راه و رمز زندگی است
هرچه داری و هرچه خواهی داشت
برکت از روضه های خانگی است
دست من بین دست پدر
روضه در روضه پا به پای هم
توی آغوش مهربان او
بر مشامم رسیده بوی حرم
روضه خوانم نگیر برمن عیب
شعر هایم گریز می خواهد 
آن طرف تر کنار شط فرات 
حرمله تیر تیز می خواهد 
مادری پشت خیمه ها رفته 
نیزه داری عجیب می خندند
پیش چشمان مادرش دارد 
سر کودک به نیزه می بندد
روضه ای مادرانه می خوانم
دست و پا زد چه بی صدا اصغر
مادرم شیر روضه داد و گفت
یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ اصغر ...

دو خط نامه

و کاش نامه ی من هم به دستتان برسد
نوشته ام به نام خدا بعد آن سلام علیک
و قطره قطره چکیدم دوات دلتنگی
و خط به خط نامه نوشتم برایتان لبیک
چقدر جمعه برایم عجیب می گذرد
تمام ثانیه ها اضطراب می گیرند
برای آنکه دوباره غروب سر برسد
تمام عقربه ها هم شتاب می گیرند
نوشته ام کمی آقا به یاد من هم باش
سری بزن، به نگاهت فقیر و مسکینم
امان ز آرزوهایی که می رود بر باد
چقدر آرزو دارم به پات بنشینم
نوشته ام نگران محرمم امسال
بگو که بانی روضه چکار باید کرد؟
هزار دفعه بمیرم و خاک بر دهنم
جهان بدون محرم چکار خواهد کرد؟
بیا و شال عزایت بگیر روی سرم
کنار سینه زنان شور و دم با تو
میان سینه کتیبه زدم حسینه را
و بیت بیت روضه ای از محتشم با تو
صدای جوش و خروش سماور هیئت
ندا دهد که لبت را بزن به پیمانه
بگیر حاجت خود را شفا در این چایی است
و خوشبحال خادم دربار چایخانه
نگاه من به جهان وا شد از حسینیه ها
به روی پای پدر سینه زن شده ام
پدر همیشه دست مرا می گرفت در هیئت
درست با دعای پدر سینه زن شده ام
نوشته ام دو سه خط روضه پای این نامه
چقدره قافیه ها میل به جنون دارد
غروب جمعه گریزی شد و مرا می برد
قلم رسیده به جایی که رد خون دارد
غروب بود که خورشید را به نیزه زدند
غروب دور خیمه ها چقدر ازدحام شده
یکی برای دختر خود گوشواره ای دزدید
و داد زد، چه زود طلاها تمام شده!
و پشت خیمه دو چشم پلید می چرخید
کمک گرفت ز نیزه کمی زمین را گشت
رسید نیزه به رأسی به پوست آویزان
گرفت روی نیزه و سر دور نیزه اش می گشت
و کاش نامه ی من را خودت بخوانی تا
میان نامه مرا یکدفعه صدا بکنی
کنار اشک روضه ی مرقوم پای این نامه
به حال خسته ی من هم کمی دعا بکنی
غروب و خستگی زخم انتظاری تلخ
چقدر یاد منی تو دگر نمی دانم ..؟!
همیشه مصرع آخر به رسم دلتنگی
غروب جمعه برایت سمات می خوانم

#شاعر #مصطفی_نصری

خدانگهدار سردار

 

 

 

با نام علی یادعلی حضرت سلطان

با اذن ولی نعمتمان شاه خراسان

لب تر بکند سید علی گوش به فرمان

آماده ی جنگ است همه ملت ایران

پیچیده خبر وای که سردار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

احلی من عسل روی لب قاسم لشکر

بر پا شده طوفان سلیمانی حیدر

تکرار شود قصه ی مستانه ی خیبر

دنیا بشود پاک از این قوم ستمگر

فریاد بر آرید سپهدار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

تاریخ دهد تا ابد دهر گواهی

تاریکی مطلق برود رو به تباهی

سردار کشیده است چنین نقشه راهی

باید که حسینیه شود کاخ سیاهی

سید علی خامنه ای یار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

در سینه ی مان باز حسینیه علم شد

گفتیم حسین و دلمان تنگ حرم شد

روی لبمان نوحه ی دستان قلم شد

در هیئت مان نوبت این نوحه و دم شد

ای سینه زنان آه میاندار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

عباس دعا کن به پر معجر زینب

دشمن نکند سر به سر معجر زینب

پیچیده به لشکر خبر معجر زینب

دعوا نشود آه سر معجر زینب

سقای حسین سید و سالار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

روضه خانگی

 

 

ساعت هشت،آلبوم ، یک عکس
دیدم از روزگاری نه چندان دور
دور تا دور خانه با لبخند
عطر نان می رسد ز پای تنور
مادرم ظهر اربعین ها را
روضه ای خانگی به پا می کرد
آش نذریِ روضه اش هرسال
همه ی کوچه را صدا می کرد
روضه خوان اهل دل، ولی خسته
شعر دعبل برایمان می خواند
توی این مجلس بدون ریا
همه ی خاطرات من جا ماند
مادرم توی چای روضه ی خود
خاک تربت همیشه دم می کرد
چایی اش بوی کربلا می داد
چایی اش کار محتشم می کرد
پای آن دیگی نذری اش با اشک
همه حاجات خود رقم می زد
مثل هرسال کربلایش را
زمزمه کرد و هی بهم می زد
آخر روضه آش نذری را
خیره بر در قرار نداشت
یکی از بچه ها نیامده بود
ظرف آشی کنار گذاشت
ته بن بست کوچه ی دل من
روضه ای مادرانه بر پا شد
روضه ی هر کسی که جا مانده
دم سینه زنی مهیا شد
دسته ی سینه زن به سینه زدند

"این دل تنگم عقده ها دارد"
دل من هم میان سینه زنان

"گوییا میل کربلا دارد"
سر هر سفره ای که مادر هست
سهم هر بچه هست آماده
هرکسی آمده ویا نیامده است
فاطمه(س) کربلای او داده
ساعت هشت،آلبوم یک عکس
دست من دست مادرم بوده
پای لبخند پنجره فولاد
بهترین عکس مشهدم بوده
شاعرانه کبوترت پر زد
پر کشید و به روی گنبد رفت
با خودم بعد کربلا گفتم
خوش بحال کسی که مشهد رفت
آخر روضه حس دلتنگی
نمک روضه ذکر نام شماست
من به یاد تو می کنم گریه
چشم من خیس سیدالشهداست
بعد یک اربعین بدون حسین
خواهرت زنده پس چرا مانده؟
از تو دارم خجالتی بسیار
دخترت در خرابه جا مانده....

عید بزرگ غدیر خم

میان همهمه ی شهر باطنا خسته

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

صدا کشاند مرا سمت خویش تا مسجد

چقدر خاطره دارم هنوز با مسجد

کنار حوض آبی آنجا کنار ماهی ها

نشسته ام مقابل لبخند شمعدانی ها

نشسته ام مقابل آن منبری که چوبی بود

مرور خاطرهایم چه حس خوبی بود

و کودکانه میان حیاط می خندید

همان که روی سرم آب حوض می پاشید

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

تمام صحن ،سکوت و دو چشم من بسته

رسید بانگ موذن به نغمه ی دلخواه

و گفت اشهدا ان علی ولی الله

میان رفت و آمد وقت اذان دلم شد گم

اذان گرفت دست مرا برد تا غدیر خم

صدای همهمه بود و نوای نای رسول

و دشت نغمه ی آمین شد از دعای رسول

تمام جان خودش را صدا زد و آنگاه

گرفت دست یدالله و گفت بسم الله

چنین به قلب پیمبر پیام نازل شد

غرض تکامل دین بود وبس ،که حاصل شد

صدای بانگ اذان می رسد ز گلدسته

تمام صحن ،سکوت و دو چشم من بسته

رسید بانگ موذن به آخرش ناگاه

و گفت اشهد ان لااله الا الله

میان خلوت خود سوخت قلب تنهایم

از این کمال چه دور است دور دنیایم

نشسته ام بنویسم قلم شکست از درد

گرفت قلب صفحه از این عالم پر از نامرد

چقدر دین بدون علی پر از خشم است

بدون مهر علی دینمان چه بی رحم است

غدیر عید کمال تمام آیین هاست

غدیر پاک و منزه ز لعن و نفرین هاست

غدیر جلوه ی ایمان حضرت مولاست

علی امام شیعه امام تمام سنی هاست

علی محبت محض است بی برو برگرد

همین محبت حیدر مرا مسلمان کرد

شدیم معرکه گردان خفت صفین

شدیم گرم برادر کشی به نام دین

غدیر فلسفه اش مهر و مهربانی هاست

و هر که حب علی داشت او برادر ماست

غدیر جشن سیادت برای سیدهاست

دلی که مهر علی داشت پرچمش بالاست

خوشا دلی که سرشته خدا برای علی

" علی امام من است و منم گدای علی"

گدا شدم بدهی تو به من هم انگشتر

گدا شدم که قبولم کنی شوم نوکر

نماز با محبت حیدر چه قیمتی دارد

و سجده سمت خالق تو به چه لذتی دارد

هزار شکر که در سایه ی تو ام آقا

بهشت من شده تسبیح حضرت زهرا(س)

تمام منبر و گنبد علی علی می خواند

صلاه ظهر گوشه ی مسجد دلم جا ماند

 

 

 

شهادت امام صادق(ع)



تو را می نویسم در آغوش خاک

ضریحی ز اسرار پنهان اشک

ومضمون شعرم شبیه غبار

خودش را رسانده به ایوان اشک

اگر واژه در واژه خاکی شدم

و شعرم به مصراع روضه رسید

به دنبال آداب این مرثیه

به جز قال صادق(ع) جوابی ندید

نفس های من ذکر تسبیح شد

و اندوه من جنس سبز دعا

همان خادمی که کمی شاعر است

شده خیس باران این روضه ها

قلم را سپردم به دستان خاک

برای تو بال و پرم خاکی است

همیشه دو خط بعد شعر بقیع

کمی چادر مادرم خاکی است

نه ایوان نه گلدسته و نه ضریح

نه زائر نه خادم نه سایه نه بام

گرفتم سراغ چراغی که نیست

فرستادم از دور بر تو سلام

مدینه همان شهر تکرار درد

همانجا که رسم است در سوختن

همان شهر بی عاطفه که شده

فقط عادتش بال و پر سوختن

تو را دست بسته کجا می برند؟

نرو بی عصا هی زمین می خوری

عزیزم بگو یا علی(ع) و بایست

چرا بی هوا هی زمین می خوری؟

زمین می خوری آسمان بی قرار

همه عرش دارد بهم می خورد

زمین خوردنت شد برایم گریز

چنین اوج روضه رقم می خورد

به رسم همان روضه ی خانگی ات

که اشکت گره می خورد با حسین

در این هق هق آخر مجلسی

"اگر خسته جانی بگو یا حسین(ع)"

زمین خورده و دست و پا می زند

چرا خواهرش بی سپاه آمده

بگو جان زینب مراعات کن

بگو مادرت قتلگاه آمده



مسلک انسانیت




فریاد هایت در گلو حبس است
حاجی کمی آن دکمه را شُل کن
تسبیح شاه مقصود را بردار و با ذکر
یک لحظه روی حرف های من تامل کن
خودکار داری؟حق امضا با شما حاجی
من بی سوادم بی کس و کارم
با شرع خود امثال من را می کنی تکفیر
تا که ز افکار پلیدم دست بردارم
اسلام تو یک رد مهر روی پیشانیست!
اصلا چرا دین تو شد روی سرم مِنَّت؟
شاید نماز تو حریص پول و قدرت بود
اینگونه دارد آن وَلاَ الضَّالِّین تو غلظت
وقت نماز حاجی تریبون را رها کن
شاید صف اول برایت جا نباشد
محض رضای خلق تجدید وضو کن
حاجی برو مسجد خدا تنها نباشد
تو اختلاست هم عبادت هست حاجی
با این کت و شلوار و انگشتر و ته ریش
خیلی پرستو در طوافت هست حاجی
ژیلا هوایی شد رود ویلایتان کیش
حاجی محرم ها حسابی خرج کردی
اصلا برنج احتکار عطری دگر داشت
جای فقیران سفره پُر مهمان ویژه
این نذرها در دخلتان خیلی اثر داشت
ای وای اگر هیئت کلیدش را تو داری
من با یزیدم تو حسینی باش حاجی
یک قطره اشکت کل بیت المال را بس!
آهسته بر سینه بزن بس کن یواش حاجی
یک لحظه روی حرف های من تامل کن
حاجی به جان تو خدا دارم مسلمانم
هر چند بعد از اخم های مستحب تو
از این مسلمان بودنم گاهی پشیمانم
آموختم در عمر سر تا پا گناه خویش
دین جز درستی وصداقت نیست
آنجا که حق الناس بر دوش است
بی شک نمازت هم عبادت نیست
آری خدای من به فکر انتقامش نیست
من حرف لا اکراه فهمیدم شدم عاشق
او مهربان تر هست از هر آشنایی
او گفت رحمانم و خندیدم شدم عاشق
حاجی تمام حوریان و جام ها از تو
من از بهشت و کاخهایت سخت بیزارم
عیسی به دین خود و موسی هم به دین خود
من مسلک انسانیت را دوست دارم


عید سعید فطر مبارک



اشکم از روی گونه ام سُر خورد

جوهری شد به گوشه ی دفتر 

واژه در واژه حس دلتنگی 

می نویسد در این شب آخر 

حس خوب کنار هم بودن

بغض سنگین وقت اذان

یا علی یا عظیمِ بعد نماز

دوره های تلاوت قرآن

حس آرامش دعای سحر

با دو چشمی که خواب می خواهد

روزه دارت همیشه وقت سحر

حاجتی مستجاب می خواهد

شب قدری که با علی سر کرد

با همه احترام می خواهد 

بعلیٍ علی به حق علی

از تو حسن ختام می خواهد

می کنم تا مرور خاطره ها

قلم از پای شعر من جا ماند

بیت بیت تمام دفتر من

غزل یا مجیر را می خواند

خاطراتی که جان تازه گرفت

مثل شیرینی خوش حلوا

در و دیوار خانه هم می خواند

ذکر تسبیح حضرت زهرا(س)

ظرف نذریِ آشِ همسایه

عطر دیگر به سفره ها می داد

چقدر چای لحظه ی افطار 

طعم چایی روضه را می داد

حرف روضه،دوباره دلتنگی

ذکر هر روز و هر شبم شده است

آرزویم در آخرین افطار

ربنا آتنا حرم شده است...

بعد یک ماه روزه در خلوت

اشک چشمم چه قیمتی دارد

دست بر سینه السلام علیک

این زیارت چه لذتی دارد


مناجات رمضانیه



بانگ موذن‌ زاده پیچیده میان شهر
دارد اذان می گوید آقا لحظه ی افطار
دارم خجالت می کشم از شعرهایم من
شعری که جای خالیت را می کند تکرار
ای کاش پای سفره ی افطارتان بودم
با دست خود خرما به این مسکین تعارف کن
من هم برایت نان و سبزی لقمه می گیرم
راضی به زحمت نیستم! بنشین! تعارف کن
ای کاش یک افطار با هم کربلا بودیم
آنجا نمازم را جماعت با تو می خواندم
با تو زیارت در سحر چه لذتی دارد
ای کاش اصلا تا ابد پیش تو می ماندم


وفات حضرت خدیجه(س)


همسر حضرت نبی بودن

همه دلگرمی علی بودن

در جهان اینچنین زنی بودن

چون تو انسان کاملی بودن

بانوی خانه ی رسول الله 

السلام علیکِ یا اماه 

دامنت رحل سوره ی کوثر

بانوی دلربای پیغمبر

ای مقامت فرا تر از باور

ای وجود تو بعثتی دیگر

ای نبی را تو بهترین همراه

السلام علیکِ یا اماه 

در نمازت ترنم باران

سجدهایت تبسم باران

در قنوتت تکلم باران

خنده هایت تجسم باران

نظری کن به سائلت گه گاه

السلام علیک یا اماه 

سائل مهر بیکران شما

گردی از پای نوکران شما

روسیاهم که در امان شما

در قیامت شوم نشان شما

آری هستم همیشه چشم به راه

السلام علیک یا اماه

بتکان چادر نمازت را 

تا رسد روزی همه دنیا

تشنه ی اشک چشم تو دریا

دانش آموز مکتبت زهرا(س)

با سلامی ز جنس صدها آه 

السلام علیک یا اماه 

نوبت چانه ی گدایی شد

شب جمعه دلم هوایی شد

توی گوشم عجب صدایی شد

همه گفتند کربلایی شد

شده گودال هم زیارتگاه 

السلام علیکِ یا اماه

نیمه شعبان


زخمم،سکوتم و بغض شکسته ای
با آه سرد می گذرد عمر بی قرار
گاهی پی بهانه ای اشکم قدم زده
بر گوشه هایِ چشمِ نشسته به انتظار
تکرار می شود این سالهای سخت
تکرار می شود این روزهای درد
لعنت به ثانیه ای که تو را نداشت!
این زندگی بدون تو با جان من چه کرد!
من را بزرگ کرده ای آقا برای خود؟
نه من بدرد کسی که نخورده ام
لعنت به این دل سنگم هنوز هم
از غصه ی نبودنتان که نمرده ام
گاهی به خط خطی شدن دفترم خوشم
شعری برای وصف تو پیدا نمی کنم
شرمنده ام بضاعت این شاعرت کم است
در لحن خود اگر که مدارا نمی کنم
جشن نبودنت شده برپا میان شهر
مردم به کوچه های غربتتان ریسه می زنند
از ایستگاه نذری هر کوچه سر زدم
مثل همیشه طعم شربت نذری نمی دهند
جشن نبودنت چقدر با شکوه بود
دست قنوت منتظران سوی آسمان
پای پیاده پرچم "لبیک" روی دوش
پس کو کجاست صاحب اصلی جمکران!؟
ما مردم مقدس بت ساز بت پرست
تا خرخره به نام شما خون مکیده ایم
این انتظار فرصت جولان شرع شد
تا اینکه تا مقام خدایی رسیده ایم
تسبیح یا که چرتکه فرقی نمی کند
با نرخ روز می شمرم ذکر انتظار
نان می خوریم عده ای از ندبه های تو
"
مهدی بیا"ی مان شده مانند کسب و کار
آقا ببخش روز ولادت دلم گرفت
این فصلِ بی تو برایم بهار نیست
من غیر تو به کسی دل نبسته ام
باور کن این همه بغضم شعار نیست
من زنده ام که تماشا کنم تورا
این زندگی بدون تو زیبا نمی شود
"
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود"


صفحه اینستاگرام من

میلاد حضرت زهرا (س)



خلقتت داد نشان شوکت پنهان علی

شب شعری که سرود از نم ایمان علی

کعبه کم بود به اعجاز نشانش بدهد

عرش شد واسطه ی دیدن عرفان علی

سیب سوغات ز معراج به دست احمد

نیمه ی گمشده ی عرش به دستان علی

خلقتت داد نشان حیدری هستی بانو

آمدی تا که شوی کوثر قرآن علی

یا علی گفتم و لبخند شما را دیدم

هر کجا شاد شدی شاد شدم خندیدم

آمدی تا که زمین خانه ی کوثر باشد

روز میلاد تو بانو روز مادر باشد

آمدی تا که شعف بال در آرد به نجف

آمدی دُر نجف هیبت حیدر باشد

فاطمه گشته ای بانو که بهشتم باشی

آمدی تا که جهان رنگ خداتر باشد

آمدی روزی افلاک بگیرد برکت

بین دستان قنوتت نبض محشر باشد

می وزد رایحه ی یاس هوا بهتر شد

لیله القدر نزول سوره ی کوثر شد


روضه خوان قدیمی هیئت


روضه خوان قدیمی هیئت
واژه ها را چه خوب می داند
فاطمیه برای هر روضه
با کنایه همیشه می خواند
وسط روضه یک نفر آورد
سینی چای قند پهلو را
دم گرفت و به سینه اش می زد
توی دستش گرفت بازو را
روی شمعی که پای منبر بود
اندکی خیره چشم خود را دوخت
چند گلبرگ یاس رویش ریخت
چقدر یاس زود می سوخت
توی مجلس برای خانم ها
روضه را مادرانه تر می خواند
و گریزی به کوچه ها می زد
از گل سینه بیشتر می خواند
او همیشه به واژه ایمان داشت
روضه را تا کنار در می برد
آتشی توی دل به پا می کرد
بعد مسمار حرف خود می خرد
شب آخر میان روضه ی او
چقدر بوی سیب می آمد
پا به پای تمام گریه کنان
شب آخر عجیب می آمد
آنقدر بین روضه گریست
ناگهان چشم های خود را بست
مستمع منتظر سراپا گوش
ایندفعه گوشواره ها نشکست
روضه خوان قدیمی هیئت
بین روضه به آسمان پر زد
نا خودآگاه جسم بی جانش
سر خود را به چوب منبر زد
تا همیشه به یاد آن روضه
می کنم واژه های او تکرار
بین این واژه ها جگر می سوخت
در و دیوار و کوچه و مسمار


 


میلاد حضرت زینب(س)



خدا به حضرت حیدر دوباره کوثر داد

خبر رسیده به زهرا دوباره حیدر داد

تمام عرش و زمین پای سفره ی زهراست

چرا که برکت این سفره را به دختر داد

عقیله ای که تمام قبیله مجنونش

ببین چه دخترانه به خانه صفای دیگر داد

شده است مرجع تقلید مکتب روضه

خدا به زینبیون اینچنین مقام  نوکر داد

تو آنقدر برای شیعه ابهت گرفته ای بانو

 خدا برای هدیه به زینب به عاشقان سر داد

به پای درس شما بهترین ابالفضل است

خدا به شان علم شما پس بها به منبر داد

حسین می خرد امشب به حرمت زینب

و هر چه نوکر خوب است رعیت زینب

به نام حضرت عشق و وفا ،حیا زینب

تویی مفسر و الشمس وضحا زینب

گرفت جان تازه ز تو انقلاب عاشورا

میان روضه دلم گفت مرحبا زینب

تمام بوی خوش عطر روضه ها از توست

میان شور سینه زنی دم نوا زینب

همیشه چایی روضه به دست تو دم شد

چه درد ها که دوا شد فقط شفا زینب

دمشق و رقص جنون مدافعان حرم

تمام شعر محتشم این است کربلا زینب

قسم به چادر خاکی کوچه و کوفه

که راه عشق همین است حسین با زینب

بکش به روی سرم چادر خودت بی بی

شود همیشه رزق دلم اشک ماتمت بی بی


میلاد امام الرئوف





یک دسته گل زغزل های ناب عشق

صد السلام منتظر یک جواب عشق

شعرم رسید تا به خیابان خسروی

گویا گرفته قافیه عزم شتاب عشق

تا شاعرانه تکیه به باب الجواد زد

اشکم نشد حریف حساب و کتاب عشق

اذن دخول، حضرت سلطان اجازه هست؟

چشمی که می دود پی تنها خطاب عشق

در لا به لای همهمه ی زائرانتان

به به چه مرقدی پر عطر گلاب عشق

مضمون شعر من چقدر شاعرانه شد

جنس لطیف عاطفه ی خواهرانه شد

قم را خدا نوشته وادی سینای فاطمه

قم مرکز نزول آیه ی موسی فاطمه

شهری که فاطمه دارد در آن حرم

شهری که هست گنبد پیدای فاطمه

در ازدحام بیت هفتم شعر امام ها

ایران شده است مرکز غوغای فاطمه

در زرق و برق آینه های  رواق بالاسر

زائر نشسته محو تماشای فاطمه

احرام بسته حاجی مسکین در این حریم

حجی که پای آن زده امضای فاطمه

مادر مرا سپرده به دستان این ضریح

از کودکی دلم شده حیران این ضریح

مشهد نرفته درد دل من دوا شده

لطفت همیشه شامل این بی نوا شده

هرکس شده به پنجره فولادتان دخیل

حاجت گرفته زائر کرببلا شده

حاجت بهانه است در خانه ی رئوف

وقتی بهشت ساکن ایوان طلا شده

یکدفعه آمدم به حرم تا ببینمت

تضمین دیدنتان در سه جا شده

سرمایه ام محبت زهرایی شماست

وقتی خدا هم عاشق نام رضا شده

روزی رسد که خادم پای علم شوم

جارو کش همیشگی این حرم شوم

ما را گدای شاه خراسان نوشته اند

مارا غبار گوشه ی ایوان نوشته اند

تقدیر ما گره به نخ پرچم تو خورد

شکر خدا که اهل خراسان نوشته اند

آری دعای مادرمان مستجاب شد

مارا غلام حضرت سلطان نوشته اند

ایران همیشه سنگ شما را به سینه زد

ما را فدائیان رضا جان نوشته اند

عالیجناب هشتم لبخند فاطمه

نام شما به حرز سلیمان نوشته اند

امشب شب سرودن اشعار عاشقیست

امشب شب شکفتن لبخند یا علیست

بعد از نماز عشاء بین صحن گوهرشاد

چشمان بی رمق من کمی به خواب افتاد

دیدم میان صحن عتیقت چه ازدحامی بود

آهو نشسته کنارت ، تویی و آن صیاد

دیدم میان همهمه آقا ضمانتش کردی

آزاد هر دو جهان هر که با تو شد آزاد

دیدم میان خواب مریضی شفا گرفت

دیدم که خنده به من کرد، کور مادر زاد

هرکس که نام جوادت به این حرم برده

حاجت گرفته از مشبک زیبای پنجره فولاد

خورشید مشرقی نجمه عاشقت هستم

امشب به دامن نجمه دخیل خود بستم

آقا برای یکدفعه ما را صدا کنید

جان رقیه حاجت مارا روا کنید

ما را زخاک کوی شما آفریده اند

این خاک را به نظر کیمیا کنید

ما جز شما که صاحب دیگر نداشتیم

ما را علی الابد به نوکری خود سوا کنید

یا ایها الطبیب مریضم جواب شد

ما را به خاک چادر مادر دعا کنید

یا ایها الرئوف به جان جوادتان

یک کربلا برای مادر من دست و پا کنید

دستی بکش به سر این کبوتر بی بال

من را ببر به کرببلا اربعین همین امسال


 


به بهانه ی پانزدهم شعبان



هزار ویکصد و چندین بهار طولانی!

صدای پای ثانیه آهنگ صد پریشانی

تمام شهر پرسه زدم درهوای چشمانت

کشیده میل دلم سمت شعر بارانی...

تورا چشیده ام به طعم گلاب خوش همان نذری

تو را گرفته ام دمی آغوش،در ایستگاه مهمانی

تو نیستی و عزیز بعد نود سال منتظر بودن

دوباره سپند و جارو و جشن و همان چراغانی

کمی به فکر موی سپید پدر بزرگم باش!

شده است آفتاب لب بام و خوب میدانی

برای آنکه شما را به شهر برگرداند

چقدر شاعرانه برایت سمات می خواند

هزار و یکصد و چندین بهار پنهانی

گنج نهفته ی حقیقی یعقوبیان کنعانی

بت ها گرفته جای خدا را خلیلی نیست

جنگ است و آتش جهل است و کو مسلمانی؟!

آری به حکم شرع خون برادر حلال شد

تکرار تلخ فتنه ی آن نیزه های قرآنی

آقا تورا میان منتظرانت چه زود گم کردیم!

وقتی ظهور شد خلاصه به یک حرکت خیابانی

کودک کشی، جهاد نکاح و نگاه تکفیری

ذبح حقوق بشر با حقوق شیطانی

هزار و یکصد و چندین بهار در به دری

هزار ویکصد و چندین قنوت خونجگری

هزار و یکصد و چندین بهار روی زمین

سردار بی سپاه هستی و خورشید خانه نشین

ما نان حرف شما روی صحنه ها خوردیم

نذر ظهور عدل گسترتان سفره هایمان رنگین

عادت به غیبت طولانی شما کردیم

خود را به خواب زدیم چه خوابی چقدر سنگین!

در جهل نو همگی قوطه ور شدیم آقا

گویا شدند مدعیان ، به ظهورتان بدبین

هر جمعه می گذرد با دعا و ندبه و اشک

مال حرام کرده اثر که  نمی رسد آمین

حرف نگفته زیادست و شعر من ناقص

تقدیم تو هزار و یکصد و هشتاد و چار نرگس



میلاد شمس الشموس





میلاد امام رضا(ع)


عطر سپند و عنبر و عطر خوش گلاب

بوسه زده به گنبد تان قرص آفتاب

چشمان خویش بستم و راهی شدم حرم

تصویر زائر و کبوتر و گندم میان قاب

با اشک شوق ،اذن دخول ای بهار هشت

با لهجه ی اصیل رایج در صحن انقلاب

فواره های حوض و کاسه  طلایی، قدح به دست

یک جرعه آب، قبل زیارت شراب ناب

دیدم تو را میان طرح گل کاشی حرم

در برق انعکاس آینه ها می دهی جواب

قلبم دخیل پنجره فولاد بسته ام

ای حضرت تمام دعاهای مستجاب

شیرین ترینِ خاطره ها را زده رقم

وقت اذان،سجود،تربت کرببلا ،حرم

حال و هوای من امشب عجیب بارانیست

هر ثانیه برای رسیدن چقدر طولانیست

امشب به قصد زیارت به هیئت آمده ام

چتری بگیر روی سرم این مسیر بارانیست

ای حسن یوسف هشتم ز باغ های فدک

بیمار چشم تو پی آن معجزات کنعانیست

حالم خوش است وقت سحر زیر ایوانت

دنیا بدون تو تکرار صد پریشانیست

محض رضای دل خواهری به شهر قم

مشهد برای جشن ولی نعمتش چراغانیست

یک بام و دو هوا چو کبوتر میان این دو حرم

سوهان زعفرانی قم مزه اش خراسانیست

قم لازمم برای مشکل من هیچ چاره نیست

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

عمری کبوترت ز تو گندم گرفته است

حاجات یک قبیله را زتو خانم گرفته است

هرجا شلوغی است کرمخانه ای به پاست

شاه و گدا نیاز خود از قم گرفته است

هرکس به غیر کریمه گرفت دستم را

با منت و هزار قصد ترحم گرفته است

کنج حرم چه ساده ذکر مناجات من گرفت

هر حاجتم به نیت هشتم گرفته است

حتما که دشمنش در این خانه بارها

دارم سراغ دفعه ی چندم گرفته است

دیدم فرشته قبل نماز شبش سحر

دور ضریح قصد تیمم گرفته است

وقت نزول سوره ی قدری دگر شده

موسی فاطمه امشب پدر شده

عالیجناب خوش قدم نسل یاسمن

خوشبو ترین عصاره ی لبخند نسترن

 با تو تمام قافیه ها می شود بهشت

عطر حرم گرفته پر جا نماز من

خورشید مشرقی آسمان فیروزه

باب الحوائج حاجات پنج تن

ما را اویس کوی شما آفریده اند

همسایه دل خوش است به همسایه داشتن

یک دانه گندم از کف ایوان مرا بس است

نام مرا گدای دائمی خانه ات بزن

مرد رئوف قصه ی آهوی کودکی

دستم بگیر حضرت دریا ابالحسن

امشب برای درد، طبیب آفریده شد

تنها دلیل خلقت سیب آفریده شد

وقت سحر مسافر عرش خدا رسید

در وادی مقدس موسی رضا رسید

عیسی و نوح و خلیل و محمد(ص) است

دانای کل سر همه انبیا رسید

آری دوباره  نور علی منعکس شده

در برکه ی غدیر خم ،آب بقا رسید

در زیر چادر مادر، به روی دوش پدر

صد دفعه دیده ام، کنار ضریحت شفا رسید

تو ملجا همه درماندگان در محشر

شکر خدا بهانه ی رد خطا رسید

هر دفعه پای پنجره فولاد سر زدم

یک تذکره برای من از کربلا رسید

همچون شبیب رخصت پرچم مرا بده

جان جواد، اذن محرم مرا بده


میلاد بهار...


کاسه ی خالی غزل هایم

سمت شعرت فقیر می آیم

واژه ها بی رمق تر از آن اند

که بیایند روی لب هایم

و مسیری که می رسد بر دار

سر به سر بر جنون من مگذار

هر چه از تو رسد غنیمت من

توی دستم کمی غزل بگذار

راستی سلام ای دریا

گل گلدانِ نرگسِ زهرا

پیرمردِ جوانِ امروزی

مرد دیروز و مرد فرداها

چقدر نیمه های شعبانم

آیه ی انتظار می خوانم

قطره ای اشکِ با لبخند

اسم این حال را نمی دانم

کوچه ها ریسه بند میلادت

همه در گیر عاشق آبادت

ایستگاهی که شربت نذری

می دهد تا چنین کند یادت

بوی اسفند درب هیئت ها

حض زیباترینِ لذت ها

نرسیده نگفته در هیئت

به اجابت رسیده حاجت ها

سخن از شاه بیت مجلس شد

جای خالی نام تو حس شد

عمر گل ها که گفته کوتاه است؟

همه گل ها فدای نرگس شد

عوضم کرده حرف چشمانت

چه کسی نیست مات و حیرانت

کهکشان ها چو دانه ی تسبیح

می رود در مدار دستانت

شعر و شور و شراب لبهایت

می چکد خنده از غزلهایت

ای در آیینه حضرت زهرا

خون حیدر میان رگهایت

شده طاووس جنتم پیدا

شده ابیات عاشقی معنا

نقش جاء الحق است بر بازو

ذهق الباطلش معماها...

خبر آمد که گوهر آمده است

نیمه ی ماه مادر آمده است

نیمه ی ماه نه که خورشید است

و اذالشمس حیدر آمده است

ما عرفناک مصطفی شده ای

کرم ا... مجتبی شده ای

طیب ا... تار گیسویت

رمز اعجاز انبیا شده ای!

لشکر لیلیان به دنبالت

ایل مجنون فدای آن خالت

صد سمرقند و صد بخارا را

کرده عشاق جزو اموالت

الغرض کرده ناز  شما

صید خود در نگاه آهو را

شک ندارم خدا هم عاشق توست

که به این شیوه می روی آقا

در شعاع حریم حساست

چارده قرن عشق و احساست

چارده قرن عطر تو پیچید

هر کجا بود اسم عباست

لا به لای تمام شب بوها

پشت پرچنین کوچه باغ شما

می رسم به قرار عاشقی ام

عرش نه!کنج ایوان سامرا

آمدم تا به من امان بدهی

گوشه چشمی به من نشان بدهی

آمدم تا میان خوبانت

اذن دیدار جمکران بدهی

شب آغاز آخرین راه است

وقت تشخیص راه و بی راه است

در پس قیل و قال های دروغ

می رسد نغمه ای که دلخواه است

لیله القدر سال نوکرها

سوره ی انتظار کوثرها

حضرت جمعه های طولانی

بغض سنگین چشم مادرها

 می سپارم سلام خود بر باد

می سپارم تو را به این فریاد

مرد لبخند روزهای امید

هر کجایی سرت سلامت باد


ولادت حضرت علی(ع)




وقتی رسیدنت به جهان ابتدا نداشت

وقتی که نور تو به فلک انتها نداشت

وقتی خدا به جز تو دگر انما نداشت

وقتی که آسمان تحمل درک تو را نداشت

شد سینه چاک تو کعبه به احترام

ای راز و رمز خلقت هستی "علی" سلام

بالاتر از بشر به زمین کرده ای نزول

ای حرز جوشن سپر حضرت رسول

اصلا تو کیستی که چنین کرده ای حلول؟

خورشید آسمان گنبد مینایی بتول

دامان بنت اسد غبطه گاه عرش

کعبه به احترام تو شد قبله گاه فرش

یک قطره از حقیقت دریای تو سرود

ابیات چشم تو شد آیه ی سجود

آن لحظه ای که لوح خدا نا نوشته بود

بالاتر از تو جز خدا و پیمبر کسی نبود

حق با علی و علی حق منجلیست

آری خدا هم عاشق مخلوق خود علیست

من مست و مات طنطنه ی ذوالفقاری ات

جبریل خیره گشته به رزم شکاری ات

شد لشکری ز هیبت اخمی فراری ات

عباس شاه بیت ضربت دستان کاری ات

وقتی که ان یکاد فاطمه بر سینه می زنی

دربش که سهل قبر خیبریان را تو می کنی

 یا قاهر العدوّ یل بی مثل خیبری

یا والِیَ الوَلِیّ تو سپاه پیمبری

یا مَظهَرَ العَجائِب از همه عالم فراتری

یا مرتضی علی تو زینت هر بزم و منبری

دور از نگاه حسودان و چشم بد

انگشتر نماز فاطمه در نجف بود

گفتم نجف مسافر ایوان طلا شدم

خود را شکستم و از خود جدا شدم

با شبنمی ز اشک شامل لطف شما شدم

اصلا چه زود در حرمت با خدا شدم!

تنها دلیل عزت حیدر به بندگیست

خوش آن دلی که پر از مهر با علیست

شکر خدا میان دل ماست عشق تو

تنها دلیل خلقت دنیاست عشق تو

به به چه خوش خط و خواناست عشق تو

سرمایه محبت زهراست عشق تو

"این عشق را به دو دنیا نمی دهم

این نقد را به نسیه ی فردا نمی دهم"



تحویل،بی تو....


تقدیم به برادر عزیزم محمود جان که این روزها در داغ فقدان پدرش همچون شمع می سوزد!


 


 


برات لحظه ی ناب تحویل سال
یه هفت سین پر از خاطره چیده بود
همون که کنار مزارت حالا
یه ابر بهار گریه پاشیده بود
توی قاب عکست دم سال نو
چرا ذل زدی صاف تو چشمای من؟
می دونی چقدر جات بینمون خالیه؟
تو خواب لااقل به همه سر بزن!
تو تحویل سالم یه بغضی عجیب
سکوت و بذار جای این سین هفت
بی بی جون تو سجده به یاد قدیم
تو رو دید و با گریه از حال رفت
آهای مرد لبخند روزای سخت
 تبسم رو لب هام فراموش شد
چقدر خونه بی تو شده سوت و کور
همه شهر با من سیاه پوش شد
میام پیشت حالا تو تحویل سال
به دست بوسی نه خاک بوسی تو
با شیشه گلاب و سه تا شاخه گل
تو مثل همیشه دعام کن تو این سال نو